𝓫𝓵𝓪𝓬𝓴 𝓵𝓸𝓿𝓮 |ᵖᵃᵍᵉ ᵗʷᵒ.ᵖ'ᵗ ᶠⁱᶠᵗʸ ᵗʷᵒ
.
.
با تابش نور خورشید به چشمام از خواب بیدار شدم تا آپدیت شدم فهمیدم امروز روزه عروسیه و کلی کار دارم برگشتم و پشتمو نگاه کردم تا تهیونگم هنوز خوابیده
+تهیونگگگگگگگگگگ
_یا خدا چیه اول صبحی
+امروززز عروسی داریم خیر سرمون نگاه تا الان گرفتیم خوابیدیم
_عزبزم لطفا اروم باش به همه کارامون میرسیم
+هوفف ته زود باش بلند شو اول تو برو حموم بعدم من میرم بعدم لباسا.....
میخاستم حرفمو تموم کنم که تهیونگ رو تو 1 میلی متری صورتم دیدم
+ت.. ته چ.. چیکار.. میکنی
_هیچی چیکار میکنم
وقتی تو 1 میلی متری صورتم حرف میزد نفس های داغش به صورتم برخورد میکرد و اینجوری به تته پته میفتادم
+ب.. بر..
تا اومد حرف بزنم لبامو به دندون کشید وحشیانه لبمو میبوسید انگار که اخرین باریه که داره طعم لبامو میچشه
_بیا باهم بریم حموم
+چی میگی
_چیه نمیتونم با زنی که چند ساعت دیگه رسما زنم میشه برم حموم
+خب.. خب
_اینو به عنوان بله در نظر میگیرم
با تهیونگ رفتیم حموم و خداراشکر بلایی سرم نیوورد
.
.
الان دارن میکاپم میکنن وایی دارم از ذوق میمیرم
¢خانم یکم سرتون رو ببرین بالا
+باشه
¢همینجوری خوبه... اها میکاپتون تموم شد بیاین تا کمکتون کنم که لباستون رو بپوشین
+عا باشه
لباس عروسمو پوشیدم و تا 1 ساعت فقط داخل اینه داشتم نگاه خودم میکرد که تقه ای به در خورد
+بله
_میتونم بیام
+اره بیا
دیدم تهیونگ اومد داخل وایی چقدر کراش شده بود خیلی جذاب شده بود خدایی
دیدم تهیونگ حرفی نمیزنه و فقط نگام میکنه فکنم من بد شدم
+چیه بد شده میکاپم بهم نمیاد؟...
_آ.. نه اتفاقا خیلی خوشگل شدی واقعا زبونم بند اومد..
+واقعا
_اره عزیزم.. خب بیا بریم دیگه ماشین پایین منتظرمونه
+بریم
تهیونگ دستمو گرفت و کمکم کرد که از پله ها پایین بیام و سوار ماشین بشم
§ ارباب کجا بریم
_برو به کلیسا
§چشم
.
.
همینطور نیم ساعت تو راه بودیم نزدیک های کلیسا بودیم که تهیونگ به راننده گفت
_وایسا
§چشم
+چیشده.. کجا میخای بری
_میخام تا کلیسا قدم بزنم
یه لحظه یه دل شوره خیلی بدی داشتم
+اما..
_هشش اما نداره قول میدم زود بیام مطمئن باش
+باشه
تهیونگ رفت پایین و در و بست رفت سمته راننده و یه چیزایی بهش داد که راننده گفت
§اما ارباب اینجور تو خطر میفتین (با صدای اروم)
که تهیونگ در جواب به راننده گفت
_برو
راننده چشمی گفت و حرکت کرد هر لحظه که از تهیونگ دور تر میشدم دل شورم بیشتر میشد
رسیدیم به کلیسا رفتم داخل دیدم که همه اعضا اومدن تا منو دیدم به طرفم اومدن و گفتن
$بهه عروس خانم
&یاا چرا زودتر نگفتین که میخاین عروسی کنین
@راست میگه میدونی با این جذابیتم خیلی بهم استرس وارد شد که چی بپوشم
×حالا تهیونگ کجاست
^اره تهیونگ کوش
+تهیونگ گفت تا اینجا میخاد...
.
با تابش نور خورشید به چشمام از خواب بیدار شدم تا آپدیت شدم فهمیدم امروز روزه عروسیه و کلی کار دارم برگشتم و پشتمو نگاه کردم تا تهیونگم هنوز خوابیده
+تهیونگگگگگگگگگگ
_یا خدا چیه اول صبحی
+امروززز عروسی داریم خیر سرمون نگاه تا الان گرفتیم خوابیدیم
_عزبزم لطفا اروم باش به همه کارامون میرسیم
+هوفف ته زود باش بلند شو اول تو برو حموم بعدم من میرم بعدم لباسا.....
میخاستم حرفمو تموم کنم که تهیونگ رو تو 1 میلی متری صورتم دیدم
+ت.. ته چ.. چیکار.. میکنی
_هیچی چیکار میکنم
وقتی تو 1 میلی متری صورتم حرف میزد نفس های داغش به صورتم برخورد میکرد و اینجوری به تته پته میفتادم
+ب.. بر..
تا اومد حرف بزنم لبامو به دندون کشید وحشیانه لبمو میبوسید انگار که اخرین باریه که داره طعم لبامو میچشه
_بیا باهم بریم حموم
+چی میگی
_چیه نمیتونم با زنی که چند ساعت دیگه رسما زنم میشه برم حموم
+خب.. خب
_اینو به عنوان بله در نظر میگیرم
با تهیونگ رفتیم حموم و خداراشکر بلایی سرم نیوورد
.
.
الان دارن میکاپم میکنن وایی دارم از ذوق میمیرم
¢خانم یکم سرتون رو ببرین بالا
+باشه
¢همینجوری خوبه... اها میکاپتون تموم شد بیاین تا کمکتون کنم که لباستون رو بپوشین
+عا باشه
لباس عروسمو پوشیدم و تا 1 ساعت فقط داخل اینه داشتم نگاه خودم میکرد که تقه ای به در خورد
+بله
_میتونم بیام
+اره بیا
دیدم تهیونگ اومد داخل وایی چقدر کراش شده بود خیلی جذاب شده بود خدایی
دیدم تهیونگ حرفی نمیزنه و فقط نگام میکنه فکنم من بد شدم
+چیه بد شده میکاپم بهم نمیاد؟...
_آ.. نه اتفاقا خیلی خوشگل شدی واقعا زبونم بند اومد..
+واقعا
_اره عزیزم.. خب بیا بریم دیگه ماشین پایین منتظرمونه
+بریم
تهیونگ دستمو گرفت و کمکم کرد که از پله ها پایین بیام و سوار ماشین بشم
§ ارباب کجا بریم
_برو به کلیسا
§چشم
.
.
همینطور نیم ساعت تو راه بودیم نزدیک های کلیسا بودیم که تهیونگ به راننده گفت
_وایسا
§چشم
+چیشده.. کجا میخای بری
_میخام تا کلیسا قدم بزنم
یه لحظه یه دل شوره خیلی بدی داشتم
+اما..
_هشش اما نداره قول میدم زود بیام مطمئن باش
+باشه
تهیونگ رفت پایین و در و بست رفت سمته راننده و یه چیزایی بهش داد که راننده گفت
§اما ارباب اینجور تو خطر میفتین (با صدای اروم)
که تهیونگ در جواب به راننده گفت
_برو
راننده چشمی گفت و حرکت کرد هر لحظه که از تهیونگ دور تر میشدم دل شورم بیشتر میشد
رسیدیم به کلیسا رفتم داخل دیدم که همه اعضا اومدن تا منو دیدم به طرفم اومدن و گفتن
$بهه عروس خانم
&یاا چرا زودتر نگفتین که میخاین عروسی کنین
@راست میگه میدونی با این جذابیتم خیلی بهم استرس وارد شد که چی بپوشم
×حالا تهیونگ کجاست
^اره تهیونگ کوش
+تهیونگ گفت تا اینجا میخاد...
۷۰.۹k
۱۲ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.